دخترک قصه من

دخترک خود را در پتویی پیچیده بود و به نقطه ای نامعلوم می‌نگریست.دخترک لب هایش خشک و سپید و ترکیده بود.دخترک موهای سیاه مجعد درهمش را بر پیشانیش ریخته بود.... 

دخترک به دوردست می‌نگریست.دلش را باد برده بود...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد