دخترک خود را در پتویی پیچیده بود و به نقطه ای نامعلوم مینگریست.دخترک لب هایش خشک و سپید و ترکیده بود.دخترک موهای سیاه مجعد درهمش را بر پیشانیش ریخته بود....
دخترک به دوردست مینگریست.دلش را باد برده بود...