من و واژه های قدسی

روزهای غریبی است...سرم را در چاه واژگان فرو برده ام تا بلکه بتوانم خود را در آن غرق کنم.غرق نمی‌شوم...کلامم نمی‌آید...منگ و بی حالت مینشینم تا آنها مرا دربرگیرند. 

شده است تا بحال پر از حرف باشی و توان گفتنت نباشد؟؟شده است تا بحال سکوت تاروپود وجودت را گرفته باشدو امانت نداده باشد؟شده است تابحال بخواهی کسی تو را بگوید؟شده است تابحال پابرهنه در مه سکوت بدوی و منتظر صدایی باشی که تو را به خود بخواند؟؟؟ 

دلتنگ گفتن و گفته شدن بودم...ازینست که هرازگاهی کلامی قدسی از قدیسین در این برگ ها می‌نویسم...باشد که بگویندم  و آرامم کنند... مثل پیری خردمند و مهربان نوازشم کنند...سخت به آن محتاجم...پناهی جز آن نمی‌یابم...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد