سیاه چموش

این روزها حس میکنم چیزی در من مدام حرکت میکند....میچرخد....لگد میزند....به درودیوار میکوبد...انگار باردارم و روزهای سنگینم را میگذرانم....اما من مثل مادری بیخیال لبه پنجره نشسته ام و به مشت های خشمگینش نگاه میکنم.جنینی سیاه در من حلول کرده و به هر چیزی که دم دستش است مشت میزند...نگاهش میکنم....با چشمان از حدقه بیرون زده نگاهم میکند.... جنون و خشم از نگاهش میبارد....نفس نفس میزند و کف قطره قطره از دهانش بیرون میجهد. من بی تفاوت و بیخیال نگاهش میکنم.مشتش را برایم گره کرده.... دوباره میکوبد و زمین را لگدمال میکند....سکوت من سیاه ترش کرده است.سرم را برمیگردانم اما پوزخندش را حس میکنم. 

نظرات 3 + ارسال نظر
مهسا دوشنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 01:58 ق.ظ http://deleasemooni.blogsky.com

چه وحشتناک...ولی خیلی جالب بود
به منم سر بزن...نظراتم بگو..خوشحال میشم

وحشتناکه؟؟؟؟نمیدونم .... من که بهش عادت کردم....

reza دوشنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 02:04 ق.ظ http://hdtalk.ir


salam dada portale hdtalk.ir tamayol dare ba webloge gashange shoma tabadole link lotfan be link zir moraje konid
hdtalk.ir/link
gorbanat

دیوانه ی متفکر دوشنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 02:24 ق.ظ http://www.pensive-mad.blogfa.com

خب مگه آزار داره این همه میزندت !
برو شکایت کن رو منم حساب کن!!
میخوای بفرستم بچه ها بیان دنبالش بیارنش دیوونه خونه؟!!

آزار که چه عرض کنم بیشتر مرض داره!!!
چطور شکایت کنم؟؟؟اون جزئی از من شده!!!
راستی چرا هر کار میکنم کد بخش نظردهی وبلاگت نمیادبالا؟؟؟؟البته این مشکل جدیدا تو بلاگفا پیش اومده...برای چند نفر دیگه هم خواستم تو بلاگفا کامنت بذارم همینطور شد.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد