همه چیز بهم ریخته است. من ولی آرامم. این روزها برگی را می مانم که آرام بر برکه ای افتاده و این طرف و آن طرف می رود و پروای زخمی شدنش نیست. به طرز حیرت آوری در حال طرد شدنم.اما آرامم... آرام و متین پیش می روم و لبخندی را که دیگر مثل خطی بر پیشانی نقش ثابت و بی معنای لبم شده با خودم به این سو آن سو می کشانم....
حتم دارم همه چیز اینطور نمی ماند....
یقین دارم آدم ها سر جای خود نشانده می شوند....