نگاه میکنی و قدم میزنی. سلامی میکنی و لبخندی میزنی. صحبت میکنی و ادای آدم های همدل و هم فکر را درمیآوری ولی در دلت به حماقت همه شان پوزخند می زنی و کوته فکرشان میخوانی.
هر زنگی که به گوشیت می خورد نوید دهنده یک خرحمالی دیگر برای ظاهرا دوستی است که به روشنی گوشهایت را دراز می بیند... در دلت کلی بد و بیراه نثارش میکنی و با لبخند و جانم گوشی را جواب می دهی....
هر کسی که به در اتاقت می کوبد خبر از یک مزاحمت و حرف بیخود برایت دارد و تو همه اینها را تا مرز انفجار تحمل میکنی
بالاخره شب میشود و تو خسته از پیرامون مزخرفت به دنیای مجازی پناه میبری تا شاید خودت را در آن بیابی...
آری... چراغ های خاموش و سرد مجازی تنهایی حقیقیت را بیشتر از همیشه به رخت میکشند و تو با بغضی که نمیتوانی خالیش کنی لبتاب را میبندی و سر در بالشت فرو میبری و آرزو میکنی کاش همه چی زودتر تمام شود....
سخت است، دوست داشتن .
سخت است، دوست داشتنی شدن.
سخت است دوست داشتن برای کسی که دوست داشتنی نیست. هرکس حداقل باید، برای خودش دوست داشتنی باشد.
در پایان
:)
بله دوست عزیز.همین طور است که می گویی.... گاهی حتی کار به جایی می رسد که دیگر دوست داشتن خودت هم برای خودت سخت می شود و اینجاست که تنهایی عریان انسان رخ می نمایاند...
من خیلی ممنونم که سر می زنید و خیلی خوشحالم که خواننده خوبی مثل شما دارم.