کابوس های پنهانی

معمولا خوب رانندگی میکنم و سعی میکنم تا حد ممکن از آرتیست بازی در رانندگی پرهیز کنم. اما در عین حال به شدت هم از رانندگی میترسم. فقط در مواقع اضطراری که چاره ای جز درایور شدن خودم وجود نداشته باشد فرمان ماشین را با دستان مبارکم متبرک میکنم.چند شب پیش خواب عجیبی دیدم. البته ازین خواب های عجیب و غریب زیاد میبینم و وقتی که از خواب بیدار می‌شوم کل خواب دیده شده را به قسمت چپ پسر نداشته ام حواله میدهم و میگویم که چی مثلا؟؟؟؟ 

اما خواب چند شب پیشم را نمیخواهم فراموش کنم. خود خودم بودم. برای یک بار در عمرم ذهن بیمار مازوخیستیم بی پرده و واضح آشفتگی هایم را به تصویر کشید.  

خواب دیدم همراه یکی از خویشانم در ماشین هستیم و او رانندگی میکند و به سرعت می راند. انگار رانندگی نمی دانست و از ترس عرق بر پیشانی اش نشسته بود. گفتم:«پاشو من بشینم». قبول کرد و به چشم به هم زدنی خودم پشت فرمان نشستم. از او تندتر میرفتم. فرمان از دستم خارج شده بود. کنترلی روی اتوموبیل نداشتم. ترسیده بودم. از جاده منحرف شدم و در خاکی افتادم. ماشین ایستاد. دور و برم را نگاه کردم. در سیاهی شب تشخیص دادم که در جنگلی گیر کرده ایم. ناگهان میمونی از دور به طرف ما آمد. من به سرعت شیشه ها را بالا  کشیدم تا از شرش راحت شوم. فرمان را چرخاندم. هر چه گاز میدادم ماشین حرکت نمیکرد. مرتب فرمان را میچرخاندم. آن طرف خرسی بزرگ به طرفم می‌آمد. هر چه گاز میدادم و دنده عوض میکردم ماشین عقب عقب میرفت و در خاک فرو میرفت و خرس نزدیک تر میشد. آرام گفتم:«کارمان تمام است». و آرام بیدار شدم. 

نظرات 2 + ارسال نظر
mj m یکشنبه 14 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 12:26 ق.ظ

پایانش خوب بود. ارام گفتم که ... و ارام بیدار شدم.

این پایان واقعی بود. بخشی از چیزی که برایم در خواب اتفاق افتاد.

مهدی پنج‌شنبه 9 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 09:41 ب.ظ http://spantman.blogsky.com

معمولا باید نا آرام بیدار می شدی بعد این کابوس

اره. به بیدار شدن ناآرام دیگه عادت کردم. اگه خلافش باشه برام عجیب غریبه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد