بازگشت

تقریبا یک ماه پیش بود که این دالان مجازی ارتباط با دنیایی مجازی تر را به پیشنهاد دوستی مهربان گشودم.در آن ابتدا وبلاگ نویسی برایم جاذبه چندانی نداشت و بیشتر خواننده پروپاقرص دلنوشته های دیگران بودم.اما سرانجام جاذبه های عجیب این مجازستان مرا گرفت.اینجا برایم تبدیل به فضایی گشته که به شدت حقیقی است چون اسمی و رسمی از خود به جای نمیگذاری... خودت هستی و خودت با ابعاد وجودی خودت در اعماق وجود خودت... اینجا راحت حرف میزنی... شکوه میکنی... می‌ستایی...بی آنکه کسی بر تو خرده گیرد و تو را به محکمه کشاند... آری!!!افرا در اینجا خودش را می‌گوید و در امنیت حقیقی این فضای مجازی نفس میکشد....باشد که آشنایی نزدیک و رفیقی دور برای هم باشیم....

دخترک قصه من

دخترک خود را در پتویی پیچیده بود و به نقطه ای نامعلوم می‌نگریست.دخترک لب هایش خشک و سپید و ترکیده بود.دخترک موهای سیاه مجعد درهمش را بر پیشانیش ریخته بود.... 

دخترک به دوردست می‌نگریست.دلش را باد برده بود...

افرا می‌نویسد...

افرا را می‌گویم... 

 

بادا که خدا توان آن عطا کند که سخنم به سان کلامی باشد که از او می‌نیوشم... 

 

(حکمت سلیمان باب ۷ آیه ۱۵)