با اجازه فروغ جان

و این منم

زنی تنها

در آستانه فصلی سرد

در ابتدای درک هستی آلوده زمین

و یاس ساده و وغمناک آسمان

و ناتوانی این دست های سیمانی

(فروغ فرخزاد)

بله! این هم منم! دختری تنهاتر! در ابتدای درک شلوغی سرگیچه اور زندگی و عبور بی در و پیکر لحظه ها و پیچ های بی معنی گذرهای پوچ و کژ و معوج زندگی  و نهایتا همان ناتوانی این دست های سیمانی...

این همان افرایی است که شکست خورده و مغموم گوشه ای خزیده بود و از رخوت ثانیه های ساکنش مینالید اما الان طوری به زندگی دچار شده است که لحظه لحظه اش را گروگان گرفته اند. نه که اکنون همه چیز سر جای خودش باشد و ملالی نباشد جز دوری شماها نه این خبرها نیست. الان بیش از همیشه فهمیده ام که همه چیز به طرز خنده داری هیچ در هیچ است. چه گوشه ای بنشینی و چای بنوشی و زمانی را بگذرانی و چه مثل خر خراس دور خودت بچرخی و هی بدوی و هی به نقطه آغاز برسی ....

راستی کدام دوره از زندگی را جرعه جرعه نوشیدیم؟؟؟

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد